آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

ماجراهای آنیتا

سفر شمال

3هفته پیش  من و مامان و بابا رفتیم شمال این دومین باری بود که من شمال می رفتم ولی دفعه پیش خیلی کوچولو بودم این دفعه بیشتر بهم خوش گذشت چون با بابا رفتم تو دریا خیلی کیف داد اصلا دلم نمی خواست از تو آب بیام بیرون حسابی آب بازی کردم اما از شن بازی خیلی استقبال نکردم از شنها چندشم میشد چند تا از عکسهای سفرمون اینجا هم دارم پفک میخورم!!! آخه مسافرت بود دیگه مامان اجازه میداد چیزهای ممنوع بخورم   ...
2 مرداد 1393

آنیتا و شیطونی هایش

اول بگم که من تقریبا 1.5 ماهی هست که چهار دست و پا میرم و از حالت سینه خیز پیشرفت کردم البته مامان میگه تنبل خانم تو باید الان راه بری ولی من فعلا راه رفتنم نمیاد در حال حاضر کار مورد علاقم بیرون ریختن کشو ها و کمدهاست آخه خیلی کیف میده و اینجوری کلی چیز کشف می کنم اینم مدارکش که موجوده   موقع غذا خوردن هم که حتما باید مامان و بابا انقدر ادا دربیارن و منو سرگرم کنند تا من غذامو بخورم راستی چون خیلی دیگه دختر بزرگی شدم پلو میخورم تزه یاد گرفتم در در میگم مثلا وقتی کفشم رو ببینم آخه عشق در در هم هستم به به هم بلد بگم البته یک عالمه حرف دیگه هم میذنم که فقط خودم معنیش رو میدونم مثل جیژ- کیشوم- میوم میوم و...... راست...
19 تير 1393

تولد 1 سالگی

تولدم یک تولد کفشدوزکی بود و مامان همه جای خونه رو پر از کفشدوزک کرده بود همه خانواده پدری و مادری دعوت بودند تا تولد من رو جشن بگیرند خیلی خوش گذشت و حسابی شیطونی کردم البته موقع عکس گرفتن خسته شده بودم به خاطر همین عکسهام یه کمی بد اخلاقه اینم خود کفشدوزک اینم مهمونهای کفشدوزکی اینجا هم آنیتا دوچرخه سوار می شود   ...
19 تير 1393

ماجراهای من و بابام

هفته پیش یک روز از صبح تا مامان بیاد من پیش بابا موندم،به من که خیلی خوش گذشت ولی به بابا نميدونم اولش که فوری بیدار شدم و بابا فکر کرده بود که وقت صبحانه خوردنم شده و بهم نون وچاب داد ولی من گریه کردم و نخوردم آخه بابا جون من هنوز خوابم می آمد خلاصه بابا خودش فهمید و بهم شیر داد و من خوابیدم تا ساعت 11بعدش که بیدار شدم تا میتونستم شیطونی کردم ونگذاشتم بابا هیچ کاری بکنه. موقع غذا خوردم هم حسابی به خدمت بابا رسیدم و سوپم رو پوف کردم و آشپزخونه رو پر از سوپ کردم. راستی یادم رفت بگم که در کمال نامردی دو بار پوشک کثیف کردم و بابا که تا حالا از این کارا نکرده بود مجبور شد که منو بشوره و پوشک تنم کنه البته بماند که موقع شستن چه بلایی سرش...
16 خرداد 1393

خبر خبر خبر

در تاریخ 93/2/23 من برای اولین بار تونستم از میز بگیرم و بلند بشم که این واقعه با دست و هورااااا و خوشحالی همه همراه بود اینم عکسش که دقیقا مربوط به همون لحظه ست اینجا هم چشم مامان رو دور دیدم وایستادم و دارم روی میز رو بهم میزنم بعضی وقتا هم شیطونی نمی کنم مثلا توی خواب ...
1 خرداد 1393

من میشینم

من دیگه میتونم بشینم البته 1 ماهی میشه اما یادم رفته بود بگم اینجوری مستقل تر شدم و گاهی وقتا که مامان کار داره میشینم و بازی می کنم که طبق قانون من زمان بسیار کوتاهی و بعدش دوباره سر و صدام در میاد و یکی باید بیاد با من بازی کنه اینجا هم نشستم دارم تلوزیون نگاه می کنم من الان 4 تا دندون دارم 2 تا بالا 2 تا پایین چند تا کار جدید هم یاد گرفتم مثلا زبون درازی! هر کی زبونشو برام در بیاره بیرون منم سریع زبونم رو در میارم سرعت سینه خیز رفتنم هم بیشتر شده و در یک چشم به هم زدن غیب میشم پا کوبیدن هم که فعالیت اصلیم هست و هر جایی که بفهمم صدا در میاد سریع میچرخم و با پاهام محکم میکوبم و همیشه داد مامان وبابا تو خونه بل...
1 خرداد 1393

بدون عنوان

من دیگه حسابی متحرک شدم و دائم مامان دنبالم راه میره که کارهای خطرناک نکنم روش حرکت کردنم هم به صورت سینه خیزه و هر روز دارم سرعتم رو بیشتر می کنم . تا مامان منو میذاره زمین طول خونه رو در یک چشم به هم زدن طی می کنم  به خاطر همین هم مامان و با با همش می گردن تا منو پیدا کنند معمولا هم زیر میز یا مبل یا سر چاه آشپزخونه یا...... پیدا می کنند! این هم روش جدید بازی با تشک بازیه که خودم اختراع کردم  حالا جند تا آنیتا در طرحها و رنگهای مختلف     ...
4 ارديبهشت 1393

گزارش عید

امسال اولین عید نوروز من بود. قبلش که حسابی بدو بدو بود ولی از وقتی سال تحویل شد به آرامش رسیدیم . سال تحویل که خیلی خوب بود چون مامان یک سفره رنگ و وارنگ بنام هفت سین چید که من بهش خیلی علاقه داشتم البته به بهم ریختنش  لحظه سال تحویل هم  با مامان و بابا سه تایی نشستیم دورش و مامان بخاطر اینکه امسال من هم هستم خدا رو شکر کرد. بعد از اینکه صدای بوم و بعد آهنگ دی دیری دیری اومد من فهمیدم که سال تحویل شد چون مامان وبابا شروع کردن به خوشحالی کردن وبوسیدن من بعدش هم حسابی بزن برقص کردیم که خیلی خوش گذشت. اینم عکس منه که معلومه چقدر خوشحالم بعدش هم که تا آخر تعطیلات همش مهمونی رفتیم و مهمون اومد و من کلی آدم دیدم که قبلا ندیده بو...
28 فروردين 1393

بدون عنوان

عید همه مبارک امیدوارم سالی پر از سلامتی و شادی برای همه مخصوصا نی نی ها باشه بعدا میام و تعریف می کنم تو عید چه خبرا بوده ...
9 فروردين 1393

بدون عنوان

این چند وقت که نبودم به دلیل این بود که آخر ساله و همه حسابی سرشون شلوغه! اول اینکه دومین مروارید سفیدم در تاریخ 92/12/16 در اومد و من حسابی مخصوصا با این دومی ممه رو گاز می گیرم و جیغ مامان رو در میارم راستی بعد از دندون اولم مامان پروین برام آش دندونی درست کرد تازه به من هم ازش دادند خوردم خیلی خوشمزه بود  اما چون من اون روز خیلی بد اخلاق شده بودم  متاسفانه عکسی ندارم اما همه زحمت کشیده بودند و برام کلی کادو دادند که بعدا عکسشون رو نشون میدم تو این چند روز گذشته با پدیده ای به نام خونه تکونی آشنا شدم  ولی اصلا دوستش نداشتم چون مامان و بابا منو میگذاشتم یک طرفی و میرفتند دنبال کارشون و کسی نبود که با من یازی کنه ...
9 فروردين 1393