آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

ماجراهای آنیتا

بدون عنوان

چند روزه که یک اتفاق بدی افتاده می می های مامان اوف شده و روشون چسب چسبونده ! هر وقت میرم سراغشون مامان میگه میمی اوف شده منم یکم نگاهشون میکنم بعد بوسشون میکنم و میرم دنبال بازی خودم اما خیلی دلم میخواد بخورمشون یعنی کی خوب میشن؟! از شیرین زبونی هام بگم دیگه حسابی حرف میزنم  چند تا از چیزایی که بلد شدم بگم: آب بخولم- یفت =رفت - نیخوام=نمیخوام - نژن=نزن - بره=برو - بیا - و خیلی چیزای دیگه من حیوونها رو خیلی دوست دارم و هر وقت میریم بیرون دنبال پیشی ها هستم و تا یک پیشی میبینم میگم پیشی بیا آنیتا بازی . با کلاغا هم دوستم وتا یکیشونو ببینم میگم غار غار بعد مامان میگه سفره قلمکار منم میگم کار کار این هم منم که خیلی شجاع ش...
21 خرداد 1394

آنیتا و کلی شیطونی جدید

من کلی چیزای جدید یاد گرفتم که بگم اول از همه بگم که اسم مامان رو یه دفعه ای در تاریخ 9 اردیبهشت بلد شدم که بگم و حالا هر وقت مامان صداش میکنم و جواب نمیده یا در شرایط بحرانی صداش میکنم مییییییییییییییییییییییییییییییییییییینا و مامان هم که خیلی ذوق میکنه که نم یادگرفتم اسمشو صدا کنم سریع جواب میده جججججججججججججججججججانم و اینطوری مشکلات من حل میشه یکی از کلمات رمزی که میگم توش هست که به هر نوشیدنی غیر از آب و چایی میگم مثل دلستر و نوشابه به چایی هم میگم تایی بهترین بازی که دوست دارم بپر بپر روی تخته هم تخت خودم هم تخت مامان وبابا مخصوصا اگه یکیشون هم دراز کشیده باشند چون اینجوری هم رو تخت میپرم هم روی شکم و سر و کمر اونا خیلی ه...
24 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

مدتی که مامان تنبلی کرده و مطلب جدید ننوشته من خیلی کارها بلد شدم: اولیش اینکه خیلی خیلی شیطونتر شدم هنوز بیشتر اول کلمه ها رو میگم مثلا مس (مسواک)  قاش(قاشق) خو(خونه) حف(حاجی فیروز) بعضی کلمه ها رو هم کامل میگم مثل خاله - خرس- پلگ(پلنگ)-شیر-موش بیشتر وقتها روی بلندی هستم مثلا روی میز ناهارخوری به خاطر همین هم آمار خسارتهام بیشتر شده مثلا صندلی شکستم شمعدون شکستم و .... تازگی هم که برام یک صندلی کوچولو خریدن که خیلی دوستش دارم و بیشتر به عنوان  زیر پایی استفاده میکنم و اینجوری میتونم هرچی که مامان از دست من گذاشته بالا رو بردارم راستی یکی از کلماتی که خیلی میگم بالا هست و وسایل توی کابینت ها رو میارم بیرون و میگم...
8 فروردين 1394

سال نو مبارک

آخ جون دوباره عید شده امسال دومین عید منه البته با حساب اون سالی که تو شکم مامانم بودم میشه 3 سال من عید رو خیلی دوست دارم چون اول اینکه مامان و بابا خونه هستند بعدشم اینکه جاهای مختلف میرم  و نی نی خای جدید می بینم امسال چون سال تحویل 2 نصف شب بود من خواب بودم و صببح که بیدار شده بودم عید شده بود و مثل همیشه لباس خوشگلامون رو پوشیدیم و رفتیم عید دیدنی اول خونه مامان بزرگها خیلی خوب بود و کلی بازی کردم و عیدی گرفتم بعدا میام و عکس همه عیدی ها رو میذارم ...
8 فروردين 1394

بدون عنوان

تقریبا 2 هفته هست که دیگه بلد شدم اسمم رو درست بگم آنیتا بیشتر کلمات رو فقط اولش رو میگم فکر کنم کافیه چون مامان و بابا میفهند منظورم چیه مثلا کا یعنی کارتون شی یعنی شیشه شیر خخخ یعنی خاله بعضی چیزها رو هم صداش رو در میارم مثلا پیس پیس یعنی اسپری میخوام البته پیشرفته تر هم حرف میزنم : مثل موووووچه که خیلی دوستشون دارم و هر وقت رو زمین یکیشون رو ببینم کلی ذوق میکنم و با انگشتهای کوچولوم تعقیبشون می کنم یا مثل نووتون که همون نیوتونه که اسم یکی از کتابهام هست منم که عاشق کتاب خوندنم و بیشتر موقعها دست مامان رو میگیرم میبرمش تا برام کتاب بخونه بعضی وقتها هم من برای مامان میخونمشون تازه اسم بعضی چیزها رمزیه و فقط من و مامان از...
19 دی 1393

شب یلدا

امسال دومین شب یلدایی بود که من دیدم پارسال چون بلد نبودم بخورم مامان دلش نیومد برام میز یلدا بچینه اما امسال یک میز کوچولو چید و مهمون هم داشتیم و من فهمیدم شب یلدا یعنی شب بخور بخور البته من مثل همیشه خوردن بقیه رو نگاه میکردم و نمی خوردم اینم منم که خانم شدم ...
19 دی 1393

من و عسل

من عسل رو خیلی دوست دارم و بعد از اسم خودم که نصفه میگم آنی اولین کسی که بلد شدم اسمشو بگم عسله البته اولش میگفتم عش اما حالا میگم عشل تو این هفته یک روز من و مامان از صبح رفتیم خونه عسل اینا اولش عسل خواب بود و من انقدر رفتم جلوی اتقس و عشل عشل کردم که بیدار شد اولش همه چیز خوب بود ولی کم کم با اینکه ما دو تا همدیگه رو خیلی دوست داریم ولی همش با هم دعوامون میشد آخه هرچی اون می خواست منم می خواستم هرچی هم که من می خواستم اونم می خواست خلاصه یکمی دعوا می شد ولی با پادرمیونی مامان ها صلح برقرار میشد کلی هم با هم بازی کردیم و اتاق عسل رو ترکوندیم عصر هم بابایی من اومد و به اتفاق دایی اینا رفتیم خیابون میرزای شیرازی چون الان نزدیک کری...
27 آذر 1393

بازگشت آنیتا

بالاخره بعد از کلی تاخیر برگشتم این چند وقت که نبودم خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی خیلی هم شیطونتر شدم حالا یکی یکی تعریف می کنم راه رفتنم که دیگه حرفه ای شده و حتی می دوم و از هر جای بلندی بالا میرم مثل تخت و مبل و میز و.... و موقع پایین اومدن هم عقب عقبکی میام مثلا اینجا در حال بالا پایین پریدن روی تخت هستم که از کارهای مورد علاقم هست چیزهایی که بلد شدم بگم هم زیاده مثل صدای حیوانات : ببعی: بع بع - گاو: ماما-جوجه-پیشی..... کلمه خیلی کاربردی که یاد گرفتم نه هست و هر چی که نخوام خیلی کشدار میگم نه شوخی هم ندارم وقتی میگم نه واقعا یعنی نه دیگه از کلمه هایی که بلدم : میمی که هر وقت مامان رو ببینم یادش می افتم ما...
9 آبان 1393

بازگشت آنیتا

بالاخره بعد از کلی تاخیر برگشتم این چند وقت که نبودم خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی خیلی هم شیطونتر شدم حالا یکی یکی تعریف می کنم راه رفتنم که دیگه حرفه ای شده و حتی می دوم و از هر جای بلندی بالا میرم مثل تخت و مبل و میز و.... و موقع پایین اومدن هم عقب عقبکی میام مثلا اینجا در حال بالا پایین پریدن روی تخت هستم که از کارهای مورد علاقم هست چیزهایی که بلد شدم بگم هم زیاده مثل صدای حیوانات : ببعی: بع بع - گاو: ماما-جوجه-پیشی..... کلمه خیلی کاربردی که یاد گرفتم نه هست و هر چی که نخوام خیلی کشدار میگم نه شوخی هم ندارم وقتی میگم نه واقعا یعنی نه دیگه از کلمه هایی که بلدم : میمی که هر وقت مامان رو ببینم یادش می افتم مامان و بابا...
9 آبان 1393