بدون عنوان
این چند وقت که نبودم کمی سرم شلوغ بود اولش که واکسن 4 ماهگی زدم که خدا رو شکر بخیر گذشت و خیلی درد نداشت
بعدش مامان به دستور دکترم بهم فرنی داد اولش خیلی خوب بود و من هم حسابی استقبال کردم
اما بعدش حالم بد شد و مامان حسابی ترسیده بود خلاصه 1شب تا صبح با مامان و مامانی برنامه داشتیم . مامان هم دیگه پشت دستش رو داغ کرده و به من میگه تا 6 ماهگی بجز شیر از هیچ چیز خوشمزه دیگه ای خبری نیست البته بعضی وقتا یواشکی بهم آب سیب میده ومن کلی ذوق میکنم
من دیگه خیلی بزرگ و قد بلند شدم بخاطر همین دیگه توی تخت کوچولوی نوزادی جا نمی شم و توی یک تخت بزرگتر می خوابم
قبلا مامان موقع خواب دستهای منو میبست چون میپریدم وخوابم نمی برد ولی حالا چون بزرگ شدم
دیگه دستامو نمی بنده و مثل آدم بزرگها میخوابم
تازه شیطونت هم شدم و مامان اصلا دیگه نمیتونه منو تنهایی روی تخت بذاره چون فوری وی چرخم و خلاصه متحرک شدم