آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ماجراهای آنیتا

بازگشت آنیتا

بالاخره بعد از کلی تاخیر برگشتم این چند وقت که نبودم خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی خیلی هم شیطونتر شدم حالا یکی یکی تعریف می کنم راه رفتنم که دیگه حرفه ای شده و حتی می دوم و از هر جای بلندی بالا میرم مثل تخت و مبل و میز و.... و موقع پایین اومدن هم عقب عقبکی میام مثلا اینجا در حال بالا پایین پریدن روی تخت هستم که از کارهای مورد علاقم هست چیزهایی که بلد شدم بگم هم زیاده مثل صدای حیوانات : ببعی: بع بع - گاو: ماما-جوجه-پیشی..... کلمه خیلی کاربردی که یاد گرفتم نه هست و هر چی که نخوام خیلی کشدار میگم نه شوخی هم ندارم وقتی میگم نه واقعا یعنی نه دیگه از کلمه هایی که بلدم : میمی که هر وقت مامان رو ببینم یادش می افتم ما...
9 آبان 1393

بازگشت آنیتا

بالاخره بعد از کلی تاخیر برگشتم این چند وقت که نبودم خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی خیلی هم شیطونتر شدم حالا یکی یکی تعریف می کنم راه رفتنم که دیگه حرفه ای شده و حتی می دوم و از هر جای بلندی بالا میرم مثل تخت و مبل و میز و.... و موقع پایین اومدن هم عقب عقبکی میام مثلا اینجا در حال بالا پایین پریدن روی تخت هستم که از کارهای مورد علاقم هست چیزهایی که بلد شدم بگم هم زیاده مثل صدای حیوانات : ببعی: بع بع - گاو: ماما-جوجه-پیشی..... کلمه خیلی کاربردی که یاد گرفتم نه هست و هر چی که نخوام خیلی کشدار میگم نه شوخی هم ندارم وقتی میگم نه واقعا یعنی نه دیگه از کلمه هایی که بلدم : میمی که هر وقت مامان رو ببینم یادش می افتم مامان و بابا...
9 آبان 1393

هورا هورا راه رفتن چه خوبه!!

الان تقریبا 3 هفته ای هست که دیگه راه میرم اولش باید از یک جایی میگرفتم تا بلن بشم اما هلان دیگه حرفه ای شدم و به تنهایی میتونم بلند بشم  و راه برم خیلی مه از اینکه این توانایی رو پیدا کردم ذوق میکنم  و میخندم و جیغ میزنم و راه میرم خلاصه حسابی حسابی میتونم شیطونی کنم تازه از هرجایی که قدم برسه هم بالا میرم مثلا تختخوابو میز توالت و ... روی تخت که حسابی ذوق میکنم و شروع میکنم به دویدن و بالا و پایین پریدن بخاطر همین مامان میگه آنیتایی خیلی خطرناک شدی و  دائم باید مراقب من باشه تا از یک جایی خودمو پرت نکنم پایین چند وقته که غذا خوردنم خیلی داستان داره و موقع غذا خوردن باید دو نفر که معمولا مامان و بابا هستند باید دو...
30 مرداد 1393

سفر شمال

3هفته پیش  من و مامان و بابا رفتیم شمال این دومین باری بود که من شمال می رفتم ولی دفعه پیش خیلی کوچولو بودم این دفعه بیشتر بهم خوش گذشت چون با بابا رفتم تو دریا خیلی کیف داد اصلا دلم نمی خواست از تو آب بیام بیرون حسابی آب بازی کردم اما از شن بازی خیلی استقبال نکردم از شنها چندشم میشد چند تا از عکسهای سفرمون اینجا هم دارم پفک میخورم!!! آخه مسافرت بود دیگه مامان اجازه میداد چیزهای ممنوع بخورم   ...
2 مرداد 1393

آنیتا و شیطونی هایش

اول بگم که من تقریبا 1.5 ماهی هست که چهار دست و پا میرم و از حالت سینه خیز پیشرفت کردم البته مامان میگه تنبل خانم تو باید الان راه بری ولی من فعلا راه رفتنم نمیاد در حال حاضر کار مورد علاقم بیرون ریختن کشو ها و کمدهاست آخه خیلی کیف میده و اینجوری کلی چیز کشف می کنم اینم مدارکش که موجوده   موقع غذا خوردن هم که حتما باید مامان و بابا انقدر ادا دربیارن و منو سرگرم کنند تا من غذامو بخورم راستی چون خیلی دیگه دختر بزرگی شدم پلو میخورم تزه یاد گرفتم در در میگم مثلا وقتی کفشم رو ببینم آخه عشق در در هم هستم به به هم بلد بگم البته یک عالمه حرف دیگه هم میذنم که فقط خودم معنیش رو میدونم مثل جیژ- کیشوم- میوم میوم و...... راست...
19 تير 1393

تولد 1 سالگی

تولدم یک تولد کفشدوزکی بود و مامان همه جای خونه رو پر از کفشدوزک کرده بود همه خانواده پدری و مادری دعوت بودند تا تولد من رو جشن بگیرند خیلی خوش گذشت و حسابی شیطونی کردم البته موقع عکس گرفتن خسته شده بودم به خاطر همین عکسهام یه کمی بد اخلاقه اینم خود کفشدوزک اینم مهمونهای کفشدوزکی اینجا هم آنیتا دوچرخه سوار می شود   ...
19 تير 1393

ماجراهای من و بابام

هفته پیش یک روز از صبح تا مامان بیاد من پیش بابا موندم،به من که خیلی خوش گذشت ولی به بابا نميدونم اولش که فوری بیدار شدم و بابا فکر کرده بود که وقت صبحانه خوردنم شده و بهم نون وچاب داد ولی من گریه کردم و نخوردم آخه بابا جون من هنوز خوابم می آمد خلاصه بابا خودش فهمید و بهم شیر داد و من خوابیدم تا ساعت 11بعدش که بیدار شدم تا میتونستم شیطونی کردم ونگذاشتم بابا هیچ کاری بکنه. موقع غذا خوردم هم حسابی به خدمت بابا رسیدم و سوپم رو پوف کردم و آشپزخونه رو پر از سوپ کردم. راستی یادم رفت بگم که در کمال نامردی دو بار پوشک کثیف کردم و بابا که تا حالا از این کارا نکرده بود مجبور شد که منو بشوره و پوشک تنم کنه البته بماند که موقع شستن چه بلایی سرش...
16 خرداد 1393